يكشنبه, ۶ مرداد ۱۴۰۴، ۰۱:۲۷ ق.ظ
بابا نترس، من هواتو دارم!
یا الله
سلام
دخترم امشب عینکم را برداشته بود تا به واسطه اینکه سرم تو گوشی نباشه زودتر بخوابیم!
کیسه زباله خواستم ببرم بیرون، پس گفتم عینکم کو؟
میدانست کجاست ولی نیاورد!
من کیسه به دست با غلو گفتم: خب حالا که باید برم اونور خیابون ماشینا رو چجور ببینم؟ میزنن بهم! اشکال نداره!
در را بستم و رفتم! (چشم هام در اون حد ضعیف نیست دیگه فقط در دنیای پدر دختری گفتم)
دیدم دخترم آمد، دستم را گرفت که به چیزی نخورم! من را هم از خیابون رد کرد تا ماشین بهم نزنه! و برگردوند خونه!
گفت بابا نترس من هواتو دارم!
الهی شکر بابت تو دخترم.
هدفم از تعریف این داستان این بود که بگم حتی بچه ها هم متوجه میشن آدم ها باید هوای همو داشته باشن! ما بزرگترها چرا بعضی وقت ها فراموش می کنیم انسانیت رو؟
۰۴/۰۵/۰۶
چقدر شیرین
خدا این دختر رو برای شما و مادرش حقظ کنه
واقعا گاهی آدما اونقدر فراموش کار و سنگدل میشن نسبت به همنوع خودشون که حتی شاید اگر طرف یه گلدون و درختچه بود!!! اینقدر ستم و بی توجهی نمیدید.