چشم های تو ۱۲
یا لطیف
سلام
زندگی
بی چشم های تو
خالی است
از لبخندهایم!
پس بمان
برای به بهار نشستنِ
جهانم
شعرِ محسن دیناروند
یا لطیف
سلام
زندگی
بی چشم های تو
خالی است
از لبخندهایم!
پس بمان
برای به بهار نشستنِ
جهانم
شعرِ محسن دیناروند
یا لطیف
سلام
شریف تر
باش و صدا بزن مرا
به آن اسم زخمی اَم
که درد می کشد مُدام
زخم برداشته است دلم
در این سال های نبودنت
زخم های کهنه ی صبور
زخم های به شدت وسیعِ درد آور
بیا وُ صدا بزن مرا
به آن اسم دردخیزم
که درد نام شریف تر من است
شعرِ محسن دیناروند
پی نوشت:
این شعر اقتباسی است از شعر درد حرف نیست دکتر قیصر امین پور
یا لطیف
سلام
تماشای چشم های تو در خیالم هم حتی
حاصلخیز می کند باز خاکِ مُرده ی قلبم را
شعرِ محسن دیناروند
بسم رب العشق
سلام
اعجاز ما همین است:
ما عشق را به مدرسه بردیم
درامتداد راهرویی کوتاه
در آن کتابخانه ی کوچک
تا باز این کتاب قدیمی را
که از کتابخانه امانت گرفته ایم
-یعنی همین کتاب اشارات را-
با هم یکی دو لحظه بخوانیم
ما بی صدا مطالعه می کردیم
اما کتاب را که ورق می زدیم
تنها گاهی به هم نگاهی ...
ناگاه انگشتهای «هیس !»
ما را ز هر طرف نشانه گرفتند
انگار غوغای چشمهای من و تو
سکوت را در آن کتابخانه رعایت نکرده بود!
شعرِ قیصر امین پور
بسم رب الفاطمه(س)
سلام
آغوشِ مرده
مرده ام
آن گاه که برای
دوست داشتنت
باید با چشم هایت
از دور
سلام کنم!
و لمس دست هایت را
به دل تاریخ بسپارم!
و لب هایت را در خیالم
به آغوش کشم!
حالا بگو منِ مرده را
با کدام اعجازت زنده می کنی؟
شعرِ محسن دیناروند
یا لطیف
به هیچ...
خانه نگو
تو بگو کاخ
از این چه سود بگو؟
وقتی که برو بیا نداشت
وقتی که مهمان ...
از سر رضا نداشت
دنیا نیارزد به هیچ
اگر در نظر خدا نداشت
شعرِ محسن دیناروند
بسم رب الحسن(ع)
سلام
شبیه هستم بی تو
به داستان نرسیدن
به یک عشق!
می بازم تمام راه های بی تو را
می شوم آنوقت درست
شبیه به یک مردودی
به خاطر غلط های پرتکرار املایی اش
در یک مشق
هزار بار کشته ای مرا با آتش چشم هایت
هزار بار بیافرین مرا از نو با لبخندهایت
بسان روز تولدی پر از هلهله و رقص برق
دورم نکن از نگاه و لبخندهایت
برسانم به عمق خواستنت
به هزار طریق که می دانی
اگر شده حتی
به هزار اگر و اما
به هزار درد مبتلا
به هزار غم نا آشنا
به هزار سوال بی پاسخ
به هزار شبهه ی بیراهه
به هزار فتنه سردر گم
به هزار راه ناممکن
به هزار جنگ و صلح
به تبعید به هزار شهر
از همین شهر های خودی
تا دورترین شهرهای دمشق!
شعرِ محسن دیناروند
بسم رب الرقیه(س)
پدرها و دخترها
نذر حضرت رقیه(س)
بیش از آنکه دخترها
بابایی باشند
می شناسیم پدرها را خوب
بی نهایت دختری هستند
باباها
چه آمد بر سر حسین(ع)
آن لحظه که بردند
بالای نیزه سرش را
و آن لحظه که دید
حال و روز دخترش را؟
حسین(ع)؟
بی عشق آیا؟!
او اما برداشت و با خودش برد
دخترش را عشقش را
آری نبود او آنگونه ای
که خواستند او را!
عشق اصل اول دین داری است
در جهان زیبای عاشورا
شعرِ محسن دیناروند
شب سوم محرم ۱۴۴۵ ه.ق
بسم رب الرقیه (س)
کار من چیست؟ نشستن به روی زانوی تو
کارتو چیست؟ بگو شانه به موها مثلاً
یا بیا مثل همان قصّه که آن شب گفتی
تو نبی باشی و من امّ ابیها مثلاً
جسم نیلی مرا حال تو تحویل بگیر
مثل آن شب که نبی، فاطمهاش را مثلاً
بخشی از شعر محمدعلی کردی
بسم رب الفاطمه(س)
سلام
سخت مه آلود شده است این دنیا
آفتاب است اما ضد این مه آلودی
در این میدان، تو برایم اما آفتاب تر
دو روز است این دنیای رفتنی
یک روز بارانی
آن روز دیگر هم آفتابی
چه خوش باشد مرا هر دو روز را
فقط با تو در حال عشق بازی
عمر پر است از نفس های تکراری
با تو اما می شود نفس هایم سراسر نورانی
نور چشم هایت پا بند می کند مرا به زندگی
چشم های تو و من یار دیرینه اند
به چشم های تو من به خدا عاشق تر
شعرِ محسن دیناروند