سلام شهر خدا
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر همه شما گرامیان
ضمن تبریک عید سعید فطر به همه شما خوبان، با احترام از محضر شما عزیزان دعوت میکنم یادداشت ذیل را مطالعه کنید.
سلام شهر خدا
«رمضان الگویی برای زیست اسلامی»
یادداشتی از محسن دیناروند
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر همه شما گرامیان
ضمن تبریک عید سعید فطر به همه شما خوبان، با احترام از محضر شما عزیزان دعوت میکنم یادداشت ذیل را مطالعه کنید.
سلام شهر خدا
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر شما خوبان
سیاستمداران دو گونه اند، دسته ای از آنها خدا را در نظر دارند و دسته ای دیگر رفقای شیطان هستند. سیاستمداران باتقوا و سیاستمداران نابغه، تمام زشتی های دنیا حاصل عملکرد سیاستمداران نابغه است اما دنیا بهشت می شود وقتی سیاستمدار باتقوایی حکمروایی می کند. دقیقا یکی از فلسفه های ظهور هم همین است که خداوند حاکمیت کلی جهان را به نیابت از خود به سیاستمدران باتقوا بسپارد که ایشان از خدا پروا دارند و درست در مسیر الهی حکمروایی می کند.
انسان باید دقیق شود در اینکه اگر می خواهد در مساله ظهور نقش آفرینی کند کدام راه سیاسی را انتخاب می کند : سیاستمداری با تقوا باشد یا سیاستمداری نابغه؟
نباید گمان کرد که سیاستمدار شدن مساله پیچیده ای است! به هیچ وجه! خیلی هم ساده است به گونه ای که همه ما سیاستمداریم! فقط سطح و نوع ورودمان به سیاست متفات است. گاه در کوچه و بازار حرف سیاسی می زنیم و گاه سرمان را گرم می کنیم به ورزش و چیزهای دیگری که ظاهر سیاسی ندارند مثل اینکه در روز عاشورای حسین ع باشی و خود را سرگرم کشاورزی کنی و بگویی مرا به سیاست چه! این کار دقیقا خود سیاست است که می گویی به من چه! گاه سکوت به حق می کنی در برابر ظلم مثل مولا علی ع که ۲۵ سال سکوتش عین سیاست بود و گاه سکوت نابه جا می کنی درست همان لحظه ای که باید در هم شکنی لشکر نفاق معاویه را در جنک صفین و یک راست می شوی خوارج! گاه فریاد به حق می زنی گاه نابجا! گاه به اندازه یک بیعت یا رای سیاستمداری و گاه به اندازی بیعت نکردن و رای ندادن، گاه به اندازه یک کارمند سیاستمداری و گاه به اندازه یک مدیر اداره، گاه فرماندار یا وکیل مجلس و یا گاه وزیر یا رییس جمهور! فقط باید دانست که در هر سطحی و به هر شکلی همه انسانها سیاستمداریم و راه فرار و گریزی از آن نیست، همه انسان ها سیاستمدار هستند فقط می توانند انتخاب کنند سیاستمدار باتقوا باشند یا سیاستمدار نابغه؟
نکته مهم دیگر این است که تقوا جدای از ظواهر دینی و عبادت هاست چرا که وقتی تاریخ را می بینی بسیاری از حکومت ها و سیاست کاری ها لباس دین پوشیده اند و با نام دین حکمروایی کرده اند، اهل خوارج را ببینید چه حالت هایی داشتند؟ قرآن را با چه صوتی تلاوت می کردند؟ شمر را ببینید که چندبار پیاده به حج رفته؟ معاویه و حاکمان بعدش را ببینید با چه نامی حکومت کرده اند؟
عزیزان من! تقوا یعنی خدا را نظر داشتن و برای خدا گام برداشتن هم در دل و هم در نیت باطنی نه فقط در ظاهر! که ظاهر و باطن انسان با تقوا یکی است. و البته این ظلم بزرگی در حق کلمه تقوا بوده که آن را به اشتباه ترس از خدا تعبیر کرده اند، درست بی ربط ترین تعبیر و ترجمه به تقوا!
از دیگر مشکلات ما در این راه این است که گاه گمان می بریم کار ما بر اساس تقوا است و یا گاها دچار وسواس می شویم که این کار من در چه فضایی است ؟ فضای تقوا یا ریا؟
برای تشخیص این مهم و خطا سه راه داریم : اول تفکر ، تفکر یعنی مراجعه به قرآن، حدیث ، تعقل و تاریخ و تحلیل صحیح منابع مذکور که این روش تخصص بیشتر و کار بیشتر می طلبد و راه دوم که ساده تر و همگانی تر است ولی شاید عمل به ان سخت تر باشد مراجعه به اخلاق است! و راه سوم پذیرش سخن ولی خدا بی چون و چرا! نکته راه سوم فقط شناخت دقیق و درست ولی خداست که این خود بحث مفصلی است. اگر شناخت درست نباشد و انسان اسیر سیاستمداران نابغه شود، آنها می توانند به بدترین شکل ممکن از انسان چیزی بسازند از لجن بدبوتر و از شیطان هم زشت تر!
محسن دیناروند
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خوبان
اینکه در شب قدر چه باید کرد؟ سوالی است مهم برای همه ما! و متاسفانه شاید جوابش را فقط در شب زنده داری و خواندن جوشن و.. بدانیم و برای همین است که دیگر دنبال جواب های دیگر این سوال نمی گردیم! و میمانیم در همین پاسخ همیشگی؛ هرچند به نظر پاسخ همیشگی اشتباه نیست اما ما را به اوج آنچه که خواسته خداوند از ما در شب قدر است نمی رساند.
از شب قدر چه می خواهیم؟! جز رسیدن به تمام آرزوهای خوبمان؟ نه! قطعا نه! پس چه بهتر در این شب خودمان را با تمام وجود به خداوند واگذار کنیم و این بهترین استفاده مطلوب از فرصت اختیاری است که خداوند به ما داده! سرنوشت خود را بی چون و چرا در اختیار خدا قرار دهیم و این در اختیار خدا قرار گرفتن آیا نتیجه ای جز عاقبت به خیری در دنیا و آخرت دارد؟ قطعا و قطعا نه! خدا حتی بیشتر از خودمان هم آگاه هست به خیر ما و هم قادر و هم خواهان!
«... وَاللَّهُ یهْدِی مَن یشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ» «...خدا هر که را بخواهد به راه راست هدایت مى کند.» سوره نور آیه 46
از فرصت شب قدر استفاده کنیم و خودمان را به خدا عرضه کنیم و به ناتوانی امان برای خوشبخت کردن خودمان اعتراف کنیم و خودمان را و سرنوشتمان را به او تحویل دهیم و از او بخواهیم آنچنان که خود آگاه است ما را به عاقبت خیر و خوش عاقبتی برساند که تنها اوست قادر بر این کار!
البته و صد البته ما باید در مسیر دعا نیز حرکت کنیم یعنی عملمان را منطبق کنیم به دعایمان! اگر اینچنین نباشد خودمان را به مسخره گرفته ایم و نتیجه ای سخت و شدید برعکس خیریت خود خواهیم گرفت.
اینجا یک نکته را هرگز فراموش نکنیم و آن دعا برای ظهور حضرت حجت (عج) است که اوج خوشبختی و عاقبت به خیری ما همین ظهور است که طبق روایات گشایش تمام مشکلات و گره های ما در همین ظهور امام زمان(عج) است.
و اما دومین کاری که باید کرد این است که حتما و حتما و حتما در این شب در مورد حضرت زهرا(سلام الله علیها) مطالعه کنیم و از حضرتش درس فرا گیریم! در این مورد هیچ وقت، هیچ ذره ای حتی سر زونی شک و تردید و چرا در دل و ذهن خود راه ندهید! به همان اندازه که حضرت فاطمه(س) را بشناسیم به همان اندازه شب قدر را شناخته ایم و به همان اندازه از حضرت فاطمه(س) بیاموزیم به همان اندازه از شب قدر بهره گرفته ایم. شب قدر و حضرت فاطمه(س) بی شک رابطه مستقیمی با هم دارند؛ همانطور که مولایمان امام صادق علیه السلام می فرمایند: «هر که فاطمه را آنگونه که سزاوار است بشناسد، بی تردید شب قدر را درک کرده است.»(بحار الانوار، جلد سوم، صفحه 65)
فکر کنیم! این راه سوم ما در شب قدر است .اگر قرار باشد یک پاسخ کوتاه و کامل از مومن کیست؟ ارائه دهیم باید بگوییم مومن مطیع خداست. خدا چند بار ما ان سان ها را به تفکر دعوت کرده است ؟ یک بار؟ ده بار؟نه! صد تا؟ نه! شاید باورتان نشود که 300 آیه در مورد تفکر و تعقل در قرآن داریم که اینگونه خداوند ما را به تفکر دعوت کرده است. ما چه؟ ادعای ایمان داریم و تفکر را آنقدر اهمیت نمیدهیم که ریش گذاشتن را! و تار موی دختری را!
تفکر یکی از زیباترین عبادت ها و کارآمدترین راه ها برای برون رفت از مشکلات فردی و عمومی یک جامعه است!
چگونه خود را بی آنکه ذره ای به تفکر واداریم، مومن مطیع خدا می پنداریم در حالی که تفکر آنقدر برای خدا مهم است. حتما می دانید که تفکر سه زمینه اصلی دارد؛ یک: پرسش، دو:مطاله و تحقیق و سه: پیش داوری نکردن!
مطابق آیه 22 سوره انفال یکی از معیار های ارزش و کرامت انسان تفکر است که بدترین جنبندگان نزد خدا را آدم هایی معرفی می کند که تفکر نمی کنند! و اینک چه شبی مهمتر برای تفکر و چه عباذتی زیباتر از تفکر؟ می توانید برای بهتر شدن و زیباتر شدن این بخش از شب قدر در مورد یک موضوعی با دیگران عقل هایتان را سر هم بگذارید! یک جور خوب از تفکر: بله تفکر گروهی! از قدیم هم گفته اند که همکه چیز را همگان دانند.
در این شب قدم بزنیم و با آرامش نفس بکشیم و از هوای شب قدر لذت ببریم! با خودمان خلوت کنیم، کارهای گذشته امان را به یاد بیاوریم و از بدی هایمان و زشتی های اعمالمان توبه کنیم و به خودمان و خدایمان قول بدهیم پا به راهش باشیم! این حدیث معروف را حتما شما هم شنیده اید که «حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا و زنوا اعمالکم بمیزان الحیاء قبل ان توزنوا»«نَفْسهاى خود را محاسبه کنید، قبل از اینکه خود محاسبه شوید، و اعمال خود را با میزان حیاء وزن کنید، قبل از این که وزن شوید» هرچند در هر عملی که انجام می دهیم باید به محاسبه آن بپدازیم ولی شب قدر به لحاظ عظمتش معیاری است برای محاسبه سالنه اعمال گذشته و برنامه ای برای اعمال آینده ! فراموش نکنیم آینده ما را می سازد آرزوهای ما نیست بلکه اعمال ما آینده ما را می سازند.
قرآن خواندن(در روایات بر تلاوت سوره های روم و عنکبوت در شب قدر مخصوصا شب بیست و سوم سفارش و تاکید شده است/ تلاوت سوره های قدر،نصر، کوثر، توحید، کافرون،ناس و فلق در این شب به نظر زیباست)، توکل بر خدا و توسل به معصومین (ع) را در این شب از یاد نبریم. (خواندن زیارت آل یاسین و دعای توسل می تواند آرامبخش و زیبا باشد و لذت بخش)
التماس دعا
محسن دیناروند
22 رمضان 1441 هجری قمری
27 اردیبهشت 1399 هجری شمسی
بسم الله الرحمن الرحیم
برای خوانش این یادداشت در خبرگزاری محترم فرارو لطفا اینجا را کلیک کنید!
از «قهرمان های ناتمام» تا «زن کامل»
«شبیه ترین فیلم به گزارش یک جشن»، این اولین جمله ایست که توانستم پس از تماشای «خروج» در وصفش بگویم! و اکران آنلاین خروج شاید چراغی راهی را روشن کند که روزی بتوانیم به چشمانمان را به تماشای گزارش یک جشن هم روشن کنیم!
در سینمای جهان هم حتی کسی را سراغ ندارم که مثل حاتمی کیا «زن» را آنقدر نزدیک به «حقیقتِ زن» و آنقدر «انقلابی و قهرمان» به نمایش بگذارد. در یک کلام یک «زنِ قهرمان» و بهتر بگویم یک «زن»زنی است نزدیک به آنچه در در آثار حاتمی کیا می بینیم! زنی با اوج احساس و با اوج تعقل؛ زنی با اوچ همراهی و زنی که نماد پایداری است و زنی که نماد واقعی، حقیقی و اصلی یک «انسان»است. برای مثال آن سکانسی که مهربانو در مقابل رحمت و عدل آبادیی هایی که زن را شاسته همراهی در سفر به پاستور نمی دانند تمام قد می ایستد! شبیه این سکانس را کجا می توان یافت در تشریح مقام زن؟
در در این فیلم هم «مهربانو» یکی از دو قهرمان قصه است درست مثل بادیگارد، چ، آژانس شیشه ای، گزارش یک جشن و البته حاتمی کیا فیلم هایش را با دو قهرمان خوب از آب در می آورد در زمانه ای که فیلم ها یا یک قهرمان دارند یا اصلا بی قهرمانند. اما در اینجا حاتمی کیا باز دو قهرمان دارد یکی یک زن و دیگری یک مرد! اما مهربانو قهرمان زن خروج ناتمام می ماند درست مثل مریلا زراعی در گزارش یک جشن که شد یک قهرمان ناتمام! و ای کاش خود حاتمی کیا توضیح دهد در مورد این ناتمامی برخی از قهرمان هایش! که واقعا چرا چنین؟ مهربانوآنچنان قهرمانی است که فیلم را بی او نمی توان تصور کرد ولی آن دم آخر به جای پاستور برمی گردد به عدل آباد! هیچ کجای این قهران نققص ندارد، هیچ کجایش جز همینش و واقعا چرا چنین؟
با خروج می توان فهمید دنیا را و وضع ناجور رابطه ما و مسولیت پذیری امان را! می توان فهمید که خیلی چیزها و ناجور بازی های ما را نیازی به تفکر ندارد تا بفهمی اش چرا که این جور ناجوری ها برای یک سگ هم که قوه تعقل ندارد قالب درک است و گمانم این است که وجود سگ در فیلم نماد همین وضوح مشکلات است! مثالش همان جایی که بالگرد به مزرعه پنبه می نشیند و ویران می کند آبادی را! شما آن حیوان را ببینید! یا آن زمان که آب شور سد می رود و نابود میکند مزرعه ها را! همراهی سگ با رحمت را ببینید!
خروج یک مشکل دیگر را به جز بی مسولیتی های ما و نقد ناپذیری های ما و ریاکاری های ما به ما یادآور می شود و آن این است که راه بیان خواسته ها و نقدهایمان کجاست؟ من اگر نقدی دارم و یا خواسته ای کجا و به چه طریق باید به مقصد برسم؟ این راه نیست الان و اگر هم هست ناپیدا و گمنام ! که اگر بود و یا پیدا چه نیازی بود با تراکتور رفت تا امام زاده پاستور؟! و مشکل در همان شعبه عدل آبادی پاستور حل می شد یا حتی در فیلم هم می بینیم کار تا امام جمعه و نماینده هم می رسد و کشاورزان می بینند که راهی نیست جز رفتن به دل جاده با تراکتور ! حالا آخر قصه هم که مشخص است پاستور هم امام زاده ای است که نمی توان آنچنان برای حاجت روا شدن به آ ن دل بست! ولی به اصلاح امور باید امیدوار بود شاید برای همین امیدوار ماندن است که رییس جمهور را در سکانس پایانی فیلم نشان نمی دهد تا ناامید نشود! از خروخ می فهمیم باید این مشکلِ پاسخگو نبودن و نقد ناپذیری امان را حل کنیم تا وقت هست. ساده اگر قرار باشد بیان کنم اینکه حاتمی کیا می خواهد بگوید هر خروجی خروج از نظام نیست و نمی توان هر خروجی را با زدن برچسب خروج از نظام از دور خارج کرد و این چه حرف درست، انقلابی و بر حقی.
فرصت و حوصله ی این یادداشت آنچنان نیست که بتوان در همه ی زوایای فیلم دقیق شد و چه پیشنهادی بهتر از این که دعوتتان کنم به تماشای خروح حاتمی کیا، حاتمی کیایی که می توان به نامش اعتماد داشت و با خیالی آرام و در کنار خانوده به تماشای فیلمش با احترام ایستاد! که بی شک حاتمی کیا در سینما یک ایده آل، آرمان و قله است؛ آنطور که سکانس به سکانس آثارش چه آنهایی که اکران شده اند و چه آنهایی که توقیف! نمونه است و غیر قابل حذف! بله هیچ کس جز خود ابراهیم حاتمی کیا نمی توند آژانس شیشه ای ، به نام پدر، ارتفاع پست، به وقت شام، چ، بادیگارد و ... را بسازد ، آثاری که هنوز هم که هنوز است رنگ تکرار نگرفته و اگر اتفاق خاصی نیافتد هم نمی گیرند.
خلاصه اینکه از سینما هر انتظاری دارید را می توان در سینمای حاتمی کیا جست، دید و لذت برد البته منهای ابتذال، هجو و بیهودگی! حاتمی کیا در خروج مثل همیشه فریاد بلند اعتراض، انتقاد و حق طلبی شده است.در خروج شگفتانه ای خواهیم دید که مختص خود اوست با امضای خودش!
دعوتتان می کنم به تجربه لذت بردن از تماشای خروج حاتمی کیا...
همین یادداشت در خبرگزاری محترم فرارو را اینجا می توانید بخوانید
به قلم : محسن دیناروند
بسم الله الرحمن الرحیم
دوستان خوبم سلام...
همیشه وقتی روز خاصی می رسد، همه تازه به فکر می افتیم! فکری که شاید یک روز بیشتر دوام نداشته باشد! آن هم در بهترین شرایط و در خوشبینانه ترین حالت ممکن قابل فرض!
روز مادر مثلا! تازه یادمان می افتد داریم در این دنیا یک مادری که می توان راحت و بدون هیچ قیدی به او دل بست و به دریاها دل زد! اما حیف در همان یک روز خلاصه می شود « مادر مقدس»! خلاصه می شود در یک روز «زن»، خلاصه می شود در یک روز «پدر»، مرد، معلم ، پزشک و... هر کسی و هر شغلی خلاصه می شود در روزش! و گرفتاری های فراوان و مشغله های روزمره ونبه سامانی های اوضاعمان هم بهانه اش و دلیل این نابه کاری های ما!
خواستم در نیمه شعبان دست به قلم شوم و بنویسم دیدم باید بگذرد این جو تبریک ها و شادباش های تکراریِ جو زده! من نه زبانم و نه قلمم توان گفتن و نوشتن تکراریجات را ندارد و حتی گوشم پر است از این حرف های یک روز مصرف!
اینک که مدتی از نیمه شعبان گذشته است و خبری از جو امام زمانی ها! نیست... آری روز امام زمان گذشته است! الان روز دیگری شاید باشد..
اتفاق تلخی که برای ما افتاده است این است که ارادتمان به مولای زنده و حاضرمان را خلاصه کرده ایم در یک نیمه شعبان! در یک دعای سلامتی و یا فرج و اگر حوصله کنیم دعای ندبه ی هفتگی و دعای عهد هم که چون صبح است قرارش را هم که بی خیال! آن هم بی معنا و شاید فقط با شندین از رادیو و تلویزیون! وگرنه خواندن اینها هم که سخت است!
آری اتفاق تلخی برایمان افتاده است که عادت کرده ایم به نبودنش! به این که کارهایمان ردیف شود پشت سر هم بی او!
آری عزیز دچار یک گرفتاری تلخی شده ایم که می پنداریم بی او هم می شود زندگی را و جامعه را خوب اد
و آری ای عزیز این روزها دچار یک گرفتاری تلخی شده ایم که می پنداریم بی او هم می شود زندگی را و جامعه را خوب اداره کرد و رسید به جایی که امن باشد و راحت برای ما!
چه اتفاقی تلخ تر از این می توان گفت که احساس نیازی به او نداریم! ؟
تلخ نیست واقعا ؟ با این تلخی چه باید کرد؟
آیا راه امام زمانی شدن و بودن این است که باید نشست و زار زار گریه کرد؟ باید نشست و بی خیالانه دست به دعا برد و دعای از سر عادت یا ترسی بخوانیم و تمام! که دعای از سر ترس و عادت به رواشدن نمی رسد و این را هم خودمان ، آن ته ته ته دلمان خوب می دانیم و به ریش خودمان می خندیم وقتی ... هی داد هی بیداد آه از دست خودم... تووو خودمان...
امام عزیزتر از جانمان که ظهور می کند؟ شاید وقتی دیگر غیر از اکنون! ما اینک هستیم و خوب هم داریم می چرخانیمش چرخ زندگی را! وام می دهیم، سودش را می گیریم، وام می گی گیریم سودش را می دهیم، نصب می شویم، عزل می شویم، نصب می کنیم ، عزل می کنیم، افتتاح می کنیم، می بندیم، می گیریم، میدهیم ، می رویم هرجا ، نمی رویم جایی که دلمان نخواست، می خریم، می فروشیم و جدیدا هم که می رقصیم! زندگی می کنیم دیگر خوب و بدش هر چه هست هم نامش زندگی است هم با هم می سیازیم! چه نیازی هست به آمدن یک منجی؟ ما را از چه نجات دهد؟ ما که الان همگی خوب و خوشیم کم هم آوردیم دستمان باز است حکم صادر می کنیم!
این طرز فکری که دچارش شده ایم درد تلخ و زجر آوری است که تحملش لا اقل برای آنکه درد را می فهمد و این رنج فهمیدن و نیاز به منجی را بر دوش می کشد بسی سخت دشوار و تحمل ناپذیر و ناشدنی، و ناگفتنی رنج آورتر اینکه این درد نادیدنی است.
چه باید کرد؟ در این وضعیت اکنون و این درد چه راهی هست برای نزدیک شدن به ظهور آن منجی عزیز و موعود؟ راستی چه باید کرد؟
از فلسفه بافی های بی معنی و فخر فروشی های فیلسوفانه یا عارفانه سخت بیزارم و البته هم ناتوان از آن جور نسخه پیپی ها صد من یک قاز!
ساده می گویم... امام زمان دردهایی دارد و ما هم دردهایی ... دردهای ما درد نان است و معاش و سکه و ارز و خردید و فروش خانه و دنیا و... درد آقا چیزی دیگری غیز این درد ماست ! نه دقیقا درد امام نازنین ما همان درد ماست اما این دردی که ما احساس می کنین درد ماست نه!یک درد دیگر است که ما داریمش ولی متوجه اش نشده ایم. درست مثل شعر قیصر که انگار درست از زبان امام زمان گفته شده!
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان برآورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نام هایشان
جلد کهنه شناسنامه هایشان
درد می کند
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه ساده سرودنم
درد می کند
...
درد حرف نیست
درد نام دیگر من است
...
خلاصه اینکه از گذشته تا الان دردهایی هایی کشیده ایم و رنج هایی را بر دوش گرفته ایم با درد و رنج واقعی ما فاصله های فراوان و ناگفتنی دارد ..
به نظر می رسد تا زمانی که فاصله این دردهای ما با آن دردهای واقعی صفر نشود به زبان ساده تر تا زمانی که دردهای کاذب ما کنار نرود و دردهای صادق وجود ما را نگیرد شاید اتفاقی برای ظهور نیفتاد.
اگر حقیقتا منتظر ظهورش هستیم دست از زندگی نکشیم! دست از تلاش برنداریم! بشکنیم این عادتهای مزخرف را و ببریم این زنجیرهای بسته شده بر ما قفل کرده دست پایمان را برای حرکت در مسیر ظهور! ساده است دردهای صادق را درست بشناسیم از دردهای کاذب و بعد در مسیر رفع دردها بکوشیم! این به نظر تنها راه آماده شدن برای ظهور است .. امام یار می خواهد ... یار امامش را می فهمد... درک می کند ... یار هم درد امامش است و مرهم است برای زخم ها و رنجای امامش... و ظهورش پایان همه تلخی ها و رنج های و گرفتاری های ساخته بشری است.
به امید ظهور حضرت حجت الله (عج)
اگر قبول کند سرباز کوچک امام
محسن دیناروند
23 فروردین 1399
17 شعبان 1441