پایگاه رسمی دکتر محسن دیناروند
«اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
در میان لرها یک جمله ای هست که می گویند تعریف از خود محضِ غلطِ؛ فارسی روانش میشود اینکه: تعریف از خود غلط محض است!
دقیق نمیدانم این جمله در دسته ضرب المثل ها قرار می گیرد یا نه؟ ولی رواج فروانی در میان مردمان لر دارد.
دست بر قضا درست هم هست، آدم هایی که از خود تعریف می کنند به شدت چندش آور، مغرور و ناکارآمد هستند به گونه ای که در هر قشری اینگونه افراد دوستان کمتری دارند و خالی بندی هایشان را جایگزین کارآمدی می کنند و برای بقا و پیشرفت در کارشان دست به دامان هزاران ترفند رنگارنگ می شوند به جز بالابردن سطح توانایی خود.
این درد زمانی رنج آورتر می شود که او خود تعریف و تمجیدهای از خود را باور کند و دچار خودشیفتگی شود! اینجا درمان سخت می شود و تحمل او برای دیگران هم رنج آورتر!
تعریف از خود نه حاصل اعتماد به نفس بلکه نتیجه باور درونی فرد به ضعف هایی است که دوست دارد نداشته باشد و دارد! و این خود نمایشی است از داشتن اعتماد به نفس ضعیف او!
مثلا یک نقاش نیاز نیست بنشیند مدام به مردم بگوید من بهترین نقاشم! یا فلان و بهمانم! مردم نقاشی های او را می بینند، مقایسه میکنند و سطح او را می سنجند! این تعریف از خود فقط موجب دوری مردم از او و یا تمسخرش توسط دیگران می شود!
به هر حال هر فردی برون دادی دارد که مردم بر اساس آن سطح کار او را تحلیل میکنند و اصلا نیاز به تعریف از خود. نیست!
خب حالا آیا هیچ وقت نباید از خود تعریف کنیم؟ یا باید خود را بشکنیم؟
در پاسخ می توان گفت که خودشکنی و تحقیر خود نیز کار عاقلانه ای نیست، آدم لازم است در هر کاری اعتمادبه نفس مناسب را برای خود در نظر بگیرد!
اما منظور دقیق از غلط محض، همان تعریفی است که ناشی از خودبرتر بینی، فخر فروشی یا حاصل توهم و کم تجربگی فرد است وگرنه معرفی خود برای در حد تعادل و متناسب با واقعیت های موجود خود به دور از فاصله گرفتن از دیگران درست نیز هست.
مشکل دیگر این است که برای ما پیش می آید که مجبوریم مدام برای اثبات خودمان و توانایی هایمان بجنگیم و گاهی پیش می آید بیشترین وقت و انرژی ما برای همین اثبات خود هدر می رود و ما لازم است از خودمان تعریف کنیم که ما فلانیم و بهمانیم که با عکس العمل منفی دیگران روبرو خواهیم شد برای علت یابی این مشکل و فرار از آن باید به یک نکته توجه کنیم و آن اینکه جای خودمان را درست انتخاب کنیم!
بله! در بسیاری از مواقع چون در جای درست قرار نگرفته ایم مدام مجبوریم خودمان را اثبات کنیم!
مثلا اگر شعر می گوییم برویم در کلاس درس پیش هم کلاسی ها شعر بگوییم! نتیجه این خواهد شد چون عموم همکلاسی ها درک حرفه ای از شعر ندارند تو را باور نمی کنند و احتمالا تمسخر کنند حالا تو هم مجبور می شوی مدام بگویی من بهترین شعرها را می گویم!
حالا فرض کن شما به جای شعر خوانی بروی در انجمن شعر و فعالیت کنی، همه اهل شعر هستند نقد می کنند و می دانند سطح شعری تو کجاست؟ ضمن اینکه سطح شعری تو را باور می کنند بلکه با شندین و به کاربستن نقدهایشان ، به تو رشد را هدیه می دهند. اگر شما توسط چند شاعر مطرح و در چند جشنواره شعر هم مقام بیاوری آنوقت همان مدرسه و همکلاسی ها بدون اینکه از خود تعریف کنی از تو برای مراسم هایشان دعوت خواهند کرد و همچنین نقدیر و ... به قول معروف قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری!
به قلم: محسن دیناروند
یا الله
سلام
به گزارش رکنا به نقل از دیده بان ایران، نهم مهر ماه جاری، دانش آموز ۱۴ ساله به نام «نیما نجفی» در مدرسه دچارایست قلبی شده و جانش را از دست داده است.
عموی این دانش آموز در مورد روز حادثه می گوید: «دوربین های مدرسه را بررسی کردیم؛ نیما دو بار دور حیاط مدرسه دویده و هنگامی که خواسته در صف بایستد، حالش بد شده و روی زمین افتاده است. نیما نسبت به همسن و سال های خود اضافه وزن داشت و همین موضوع منجر به ایست قلبی شده است.»
این در حالی است که برخی شنیده ها از اهالی روستای سهرین حاکی از آن است که این دانش آموز به خاطر تنبیه از سوی مدرسه صبح روز حادثه مجبور شده دو بار دور حیاط را بدود.
شنیدن این قبیل حوادث تلخ در آموزش و پرورش برای اولین بار نیست و اگر فکری به حال تحول جدی و اساسی در آموزش و پرورش نکنیم، تکرار این حوادث دور نیست!
هر کس که می تواند در بابت تحول اساسی در آموزش و پرورش قدمی بردارد ولی بایستد قطعا در پیشگاه خدا و مردم باید پاسخگو باشد.
پی نوشت: گام اول تحول، زمانی است که آموزش و پرورش از بنگاه استخدامی به خانه نخبگان و فرهیختگان تبدیل شود و این اتفاق نمی افتد مگر دو امکان فراهم شود یکی اینکه نگرش سرمایه گزاری جایگزین نگرش مصرف کنندگی به آموزش و پرورش شود و دیگری آنکه دست های سیاست زده باندهای قدرت های سیاسی از آموزش و پرورش کوتاه شود!
#دکتر_محسن_دیناروند
#مژگان_رحمانی قهرمان جهان در رشته دارت است!
داستان اولین قهرمانی جهانی اش جالب است!
حتی مدیران و مربیان تیم ملی باورش نداشتند که مقام بیاورد و برای همین با خود پرچم ایران را نمی برند!
ماجرای او ماجرای خیلی های دیگر هم هست با این تفاوت که خیلی ها حوصله جنگیدن برای اثبات خودشان را ندارند!
خلاصه کلام اینکه اگر ما به جوان هایمان باور نداشته باشیم و عرصه را در اختیارشان نگذاریم نمی توانیم از توانایی های آنها در جامعه بهره مند شویم و در این حالت است که دست ما در چالش ها خالی خواهد ماند.
یا الله
سلام
آندسته از تجربیاتی که سختی نداشته،برایمان دلنشین نیست،بلکه عبور از دشواریها برای ما دلنشین ترند چون همراه با غرورآفرینی هستند.
در کسب موفقیت لذتی هست که دشواریهای راه را خوشایند میکند.
مثلا کوهنوردان،رنج راه را تحمل میکنند تا به فتح قله برسند.این فتح لذتی دارد که دشواریها را خوشایند میکند!همه موفقیت ها هم همینطور!
فردی که با هلیکوپتر به قله رسیده نه میتواند خود را کوهنورد بنامد و نه موفق!
با نگاه تربیتی بخواهیم به این موضوع نگاه کنیم باید بگوییم که اگر فرزندانمان را در پر قو بزرگ کنیم یعنی تمام امکانات را در اختیارشان بگذاریم،تمام دشواریها را از جلوی پایشان برداریم؛ نتنها به آنها خدمت نکرده ایم بلکه این خیانت بزرگی ست.
این جمله معروف است که ما برای که داریم زندگی میکنیم؟ برای بچه ها!طبق همین، والدین اینجور پیش میروند که خود سختیها را به جان میخرند تا فرزندانشان سختیها را نبینند!
این شیوه تربیتی باعث میشود به فرزندانمان نه فقط دشواریها که حتی مسائل پیش روی ایشان را هم حل کنیم!در واقع فرزندانی بدون توان حل مسئله و بدون تحمل سختی تربیت کنیم!
من سوالم از والدین این است که تا کی بالای سر فرزندانتان هستید؟تا کی فرزندانتان حکمرانی شما بر خود را خواهند پذیرفت؟
واقعیت زیسته نشان میدهد عمر انسان محدود است و در حالت طبیعی محدود بودن طول عمر انسان این اجازه را نمیدهد که والدین همیشه بالای سر فرزندان باشند و روزی میرسد که فرزندان دنیای بعد از والدین را تجربه میکنند!
از سویی دیگر تجربه زیسته جوامع انسانی نشان میدهد که فرزندان روزی با ورود به دانشگاه یا ازدواج یا اشتغال به کار یا هر دلیل دیگری در سنین جوانی مدعی استقلال میشوند و اگر ما این استقلال فرزندان را نپذیریم قطعا ایشان بر علیه حکمرانی ما دست به انقلاب میزنند!
لذا چه بخواهیم چه نه، چه برایمان خوشایند باشد چه نه! استقلال فرزندانمان از ما رویدادی قطعی است،همانطور که ما از والدینمان مستقل شدیم!
استقلال فرزندان هرچند قطعی است اما در آن روز با دو مدل فرزند مستقل روبرو خواهیم بود!فرزند موفق و فرزند ناموفق!
ریشه تفاوت،در پاسخ این مسئله نهفته است که آیا والدین در دورانی که فرزندان تحت حکمرانی ایشان هستند آیا به گونه ای آنها را تربیت کرده اند که توانسته اند دشواریها و بحرانها را تجربه و تحمل کنند،مسائل سخت زندگی را حل کنند و لذت کسب موفقیت را بچشند یا بر عکس،والدین به جای آنان دشواری و بحران را زیسته و تحمل کردند و هیچ مسئله ای را برای حل در اختیارشان نگذاشته اند؟
دسته اول فرزندان مستقلی را پرورش میدهند که توانایی تحمل دشواریها و رسیدن به موفقیتها را دارند و از پسِ اداره زندگی مستقل خود بر می آیند،اعتمادبه نفس دارند و میتوانند مسائلشان را حل و در بحرانها خود و دیگران را جمع و جور کنند و باری را از دوش خانواده و جامعه بردارند.
اما والدین دسته دوم،فرزندانی بی تجربه،بی اعتماد به نفس با ضعف در تصمیم گیری و ناکارآمد در بحرانها تربیت میکنند که در دوران استقلال نتنها از پسِ خود بر نمی آیند بلکه یا سربار دیگرانند یا در اشغال دیگران گرفتار میشوند،همانند کشوری که توانایی دفاع از خود و مدیریت بر خود را ندارد و در اشغال کشورهای دیگر اسیر است.
بنابراین یکی از مهمترین وظیفه های اخلاقی والدین این است که فرزندان را در میدان دشواریها و بحرانها و مسائل درست سرشار از تجربه کنند تا فرزندان خودساخته ای را تربیت کنند تا در بزنگاه بحرانها و دشواریهای واقعی جان سالم به در برند.
حال میتوان پرسید که دشواری،بحران و مسائل درست چیست؟
برای تشریح این مفهوم، بهتر است به بیان معنای معکوس آن یعنی دشواری، بحران و مسائل نادرست بپردازیم!
خلاصه دشواری،بحران و مسئله نادرست را میتوان اینطور بیان کرد که هر آسیب اجتماعی و انسانی مثل اعتیاد،خودکشی، دزدی،قمار،تماشای پورن و هزاران مثال از این قبیل همان دشواریها و بحرانها و مسائل نادرستی هستند که نباید فرزندانمان را در معرضشان قرار دهیم!
مثلا قرار نیست برای اینکه فرزندانمان را با آسیب اعتیاد آشنا کنیم،آنها را در معرض مواد مخدر قرار دهیم!
ما میخواهیم فرزندانی تربیت کنیم که بتوانند در مقابل آسیبها مقاوم باشند لذا این روش نادرست است که آنها را در معرض آسیبهای واقعی قرار دهیم.
اما اینک دشواری،بحران و مسئله درست در تربیت کدام است؟ دشواری و بحران درست، آن است که مثل تمرین برای ورزشکار، انسان را برای موفقیت در زندگی آماده میکند همانطور که تمرین از ورزشکار قهرمان میسازد.
مثلا رفتاری که قدرت نه گفتن و نه شنیدن را در فرزندان تقویت میکند!یا دعوت نوجوان به پس انداز پول توجیبی و کار پاره وقت برای تهیه یک وسیله مورد نیاز او!
پس اجازه دهیم فرزندانمان سختیهای درست را تجربه کنند،زمین بخورند و خودشان طعم سر پا شدن را تجربه کنند.
#دکتر_محسن_دیناروند
#مشاور_اخلاقی
یا الله
سلام
علت اصلی آنکه یک مدیر، زیر دستانش را یا کوچک و ضعیف انتخاب می کند یا کوچک و ضعیف می کند این است که او خود کوچک و ضعیف است!
جدای از این مسئله، کوچک و ضعیف کردن زیردستان توسط مدیران کاری اشتباه است از آن جهت که کارها آنگونه که شایسته هستند انجام نمی شوند و حاصل آن این است که کارها گره می خورد!
راهِ گشودن گره ها، انتخاب آدم های بزرگ و قوی در سطح مدیریت هر مجموعه است.
اما این اصل مدیریتی یک نکته مهم دارد، اینکه در نگرش اخلاق بنیان، تراز بزرگی و کوچکی، ضعف و قوت آدم ها، تخصص، نخبگی و عقل ورزی اوست نه کنش های سیاسی، رسانه ای و یارگیری های تبلیغاتی و باندی و از از این قبیل!
با این نگرش اخلاق بنیان به موضوع مدیریت، دو نوع مدیریت وجود دارد یکی مدیریت بزرگوارانه و دیگری مدیریت حقیرانه !
در مدیریت بزرگوارانه، مدیر چون خود بزرگ است و بر آن آگاهی دارد لذا از بزرگ کردن زیر دستان ترسی ندارد بلکه بزرگ کردن آنها را موجب بزرگ تر شدن خود می داند بر خلاف مدیریت حقیرانه که مدیر بزرگ شدن دیگران را برای خویش مانع می بیند و چنین می پندارد که با بزرگ شدن زیر دستان کوچک شدنش عیان می شود از این رو ضمن استفاده از لابی های غیر استاندارد و غیر اخلاقی می کوشد جای پای خود را در منصبش محکم کند تا فرصت بازی ه بزرگان نرسد!
یا الله
سلام
امروز داشتم با همسرم در مورد کتاب جدیدم صحبت می کردم که دخترم کتاب را گرفت و گفت: بابا کتاب شعرته؟
با افسوس تلخی گفتم: نه دخترم!
چون انتظار چنین سوالی از او نداشتم نتوانستم افسوسم را بخورم!
ولی گفتم: ان شالله بعدی!
#دکتر_محسن_دیناروند
یا الله
سلام
از ریش هایمان گذشت!
ریشه هایمان هم درد می کند
این درد را ما ولی
به روی شاخه هایمان نیاوردیم!
و با همین راز توانستیم
در پائیز هم سبز بمانیم!
شعر #محسن_دیناروند
یاالله
سلام
این جمله را در زمینه تربیت فرزندان حتما شنیده ایم که فرزندان ما آنچه نمی شوند که ما می خواهیم بلکه آنچه خواهند شد که ما هستیم !
مشاهده تحلیلی زیست والدین و فرزندان در طول زمان های متمادی به من اثبات کرده است که این جمله را ناقص بدانم و نپذیرم!
بله! نسخه کامل جمله مذکور که از نتایج نقش الگوگیری فرزندان از والدین در تربیت است را اینگونه می توان بیان کرد که: فرزندان ما آنگونه که ما می خواهیم نمی شوند بلکه مدل روزآمد و سطح بالاتری از آنچه که ما هستیم می شوند!
لذا اگر پدر_مادری مثلا خسیس هستند فرزندان ایشان خسیس تر خواهد شد! یا اگر والدینی مهربان باشند فرزندانشان مهربان تر خواهند بود! عصبانی باشند، عصبانی تر! در همه زمینه های تربیتی از ترس و شجاعت تا صداقت دروغگویی همین قاعده هست! لذا ما والدین باید به نقش الگویی خود برای فرزندانمان دقت و توجه بیشتری کنیم!
#دکتر_محسن_دیناروند
#نکته_اخلاقی
#مشاور_اخلاقی
#مشاور_اخلاق_بنیان